روژيناروژينا، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

روز زيبا

روژيناي عزيز مامان و بابا

1390/10/4 9:41
نویسنده : ماماني-بابايي
686 بازدید
اشتراک گذاری

 

الان توي محل كارم هستم.خيلي دلم برات تنگ شده.انقدر دلم تنگ شده كه اشك تو چشمام جمع شده. احساس ميكنم سالها هست نديدمت.

نمي دونم كي اين مطالب رو بخوني نمي دونم اون موقع كه اينها رو مي خوني من هستم يا نه ولي بدون خيلي دوستت دارم و اگه پيشت هم نباشم  هميشه هميشه برات دعا مي كنم.

رژيناي من با اينكه شبها نميذاري بخوابم و نصف شب بعضي وقتها از خستگي گريه مي كنم و ماشالله خيلي شيطون هستي ولي بازم تحمل يه لحظه دوريت رو ندارم.كاش من هميشه پيشت بودم.باور كن همين چند ساعتي كه ازت دورم عذاب وجدان داره ميكشتم.

روژينا من خيلي دير شروع كردم الان تو ا سال و تقريبا هفت ماهت هست دوست داشتم از وقتي تازه دنيا اومده بودي مي نوشتم اما نرسيدم تا حالا كه تصميم گرفتم اگه بشه برات يه چيزهايي رو بنويسم.روژيين من ماوقتي تو مي خواستي دنيا بياي خيلي اسم هاي مختلف برات انتخاب كرديم.شايد اگه بگم 200 تا اسم دروغ نگفتم هر روز به يه اسم صدات مي كردم و باهات حرف ميزدم.برات شعر مي خوندم لالايي مي گفتم اما اسمهايي كه قطعي بود  آناهيد  و صوفيا  بود ولي اخر اسمت شد روژينا چون هم قشنگ بود وهم جديد بود هم شيك بود هم معني زيبايي داشت .يعني روز زيبا .واقعا تو روز زيباي من و بابايي هستي .صبحها كه تو رو مي بينيم دل هر دومون اب مي شه

 

بابايي هم از اون باباهايي هست كه من كمتر ديدم .انقدر روي تو حساس كه هر كس مي بينه فكر مي كنه بعد از بيست سال تو گيرش اومدي.به نظر ما تو زيباترين و باهوشترين بچه دنيايي

اينوجدي مي گم ما واقعا اين عقيده رو داريم نه اينكه اغراق كنم.و واقعا تو هميشه از همه هم سن و سالهاي خودت (ماشالله)جلوتري.از همه نظر .زود تر از همه راه افتادي .از هشت ماهگي قدم هاي كوچولو.9 ماهگي هم كامل راه مي رفتي. دندوناتم زود در اومد . زود  حرف زدن رو شروع كردي . ماشالله بالا پايين پريدنت هم كه شهره خاص و عام هست . انقدر جايي كه مي ريم شيطوني مي كني كه من همش مي ترسم چشم بخوري.وقتي هم مي ريم خونه بابا جون يا چيزي رو ميشكني(بدون استثنا هميشه يه چيزي رو ميشكني .چون عسل اروم هست عزيز همه چيزو دم دست مي زاره و تو كه مي ري جبران مي كني.))يا عسل و ميزني( عين قلدرها رفتار مي كني  رفتارت بيشتر شبيه پسر بچه هاي تخص تا دخمل) يا داري تو وسايلهاي عسل يا خاله مهسا يا به قول خودت    متو كنكاش مي كني   .تو با عسل خيلي فرق داري رفتاراتون زمين تا اسمون متفاوت هست.ما( من و بابايي) دوست داريم بزرگ بشي بتوني از عهده خودت بر بياي .حساس نباشي(مثل مامانت)و بتوني تو جامعه كه نمي دونم تا وقتي تو بزرگ بشي چي بشه گليم خودت رو از اب بيرون بكشي.قوي باشي.دخترم تو دنيا اگه به خدا اعتماد كني از هيچ چيز نمي ترسي.

رژيناي ماماني الان 13 تا دندون داره و دندون 14 هم داره در آد و پدر مامانشو در اورده.شبها تا 1 بيداره.

كسي جرات نداره از دست اين دخترك باهوش حرف بزنه هركس هر چي مي گه تكرار مي كنه.اون روز خونه دايي داريوش يكي گفت پررو از اون روز افتاده سر زبونش وقتي ناراحت مي شه مي گه پررو. ديروز داشت با عروسكش بازي مي كرد ميزنه تو سرش پرتش مي كنه پايين بهش مي گه پررو.دختر به اين خشني نوبره.وقتي اين قلدري ها رو در مي اره تو دلم قند اب مي شه كه مثل خودم نيست. ساكت و اروم نيست.تازه عاشق رژ لب هست .وقتي موهاشو شونه مي كنم مي گه لب لب . يعني برام رژلب بزن.بعدش هم مي گه عطر.

خوشكلم تو بزرگ بشي چي ميشي؟

بعضي وقتها خيلي دلم ميگيره.تازه ميفهمم مادرم چه حسي داشته و من دركش نمي كردم حالا مي فهمم كه خيلي ديره.هيچ كاري براش نكردم.به خاطر همين هم وابسته به توام مي خوام كارهايي كه فكر مي كنم اگه مامانم بود برام ميكرد رو براي تو انجام بدم كه هيچ وقت احساس تنهايي نكني. تنها كسي كه ادم رو هر جور باشي و همون جور كه هستي مي خواد مادره. تنها كسي كه ادم رو به خاطر خودت مي خواد. اين حرفها رو نميزنم چون خودم مادرتم اين حرفها رو ميزنم چون احساس مي كنم بعد از مامانم هيچكس هيچكس منو اونطوري كه اون مي خواست نخواست.هيچ كس منو به اندازه اون دوست نداشت. مامانم هميشه فكر مي كرد من زيباترين و هنرمند ترين و بهترين دختر دنيام.به خاطر همين هم بعد از فوت ماما ن من و مهسا ديگه ذوق و شوق همه چيزو از دست داديم.شايد هم چون خيلي ناز نازي بار اومده بوديم يه دفعه بعد از مامان اينطوري شديم مهم نيست .از من كه گذشت .ولي تو بايد بهتري بشي .من مطمئنم ميشي.من مطئنم تو از همه سري.

امروز 8/10/87 هست.براي امروز كافيه.بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به روز زيبا می باشد